شاید برای شما هم سوال باشد قصهگویی برندها از کجا شروع شده است؟ اصلا از کجا به ذهن من آمد؟ پاسخ را با این شروع میکنم: اولین تجربههای زندگی من در حوزه گرافیک، تصویر و visual بود و فکر میکردم همیشه باید به دنبال راهحلهای تصویری باشم اما وقتی که برای پایان نامهام با موضوع بسته بندی شروع به کار کردم و سالهای پس از آن که نزد استادم آقای کامران کاتوزیان کار میکردم فهمیدم که هر بستهبندی باید بتواند بدون کلام با خریدار خودش صحبت کند، اسم آن فروشنده خاموش است و هر بستهبندی اگر قصه یا روایتی پنهان نداشته باشد و کارگردانی مناسب عناصر بر اساس آن قصه را نداشته باشد در بازار پرهیاهوی فروش شکست میخورد.
این بود که من از میان وسعت بزرگ حرفهی گرافیک، عاشق رشته ارتباطات شدم و البته هیچ شناختی نسبت به آن نداشتم که طراحی یا ارتباطات برای فروش یا ورود به بازار واقعی بود. اولین تجربههای من بسیار موفق بود و در طی چند سال دو جایزه گرفتم و حتی خودم هم نمیدانستم که در جستوجوی چه چیزی هستم و تا حدی میترسیدم زمانی که توانستم نشان دهم مهارت و توانایی در کار با کامپیوترهای اپل مکینتاش را دارم (در زمانی که برای خرید کامپیوترها به نمایندگی رفته بودم) آنها متوجه من شدند و از من امتحانی گرفتند و بعد از مدتی کار اپل در ایران را به من سفارش دادند. همکارم هومن مرتضوی بود که با هم شروع کردیم و کار من بیشتر این بود که موضوعات اصلی بسیار پیچیده را تبدیل به روایتهای واقعی و شیرین کنم، هومن آنها را به تصویر در میآورد و خیلی از آنها را از دل جستوجو و گفتوگوهای زیاد با افرادی که حدس میزدیم پتانسیل یا مخاطب هستند درمیآوردم. این موضوع باعث شد ما بتوانیم به گروه مخاطبمان که اول از همه جامعه طراحان بودند نفوذی عمیق پیدا کنیم. متوجه شدم منهای ابزار تصویری آنچه که اهمیت دارد این است که چه چیزی را با آنها در میان میگذاریم و چگونه روی آن تاکید میکنیم. این جزییات قصه بود که مخاطب را درگیر میکرد. البته که رسانههای درستی را هم انتخاب میکردیم، با آنها در نقاط بسیار خوبشان قرارداد میبستیم و با برنامه کار میکردیم.
این موارد بسیار مهم بود اما نکتهای که همه را تحت تاثیر قرار میداد استفاده از آخرین ابزار در طراحی آگهیها بود و بیان آن چه که در ذهنشان میگذرد یا مشکل به روز آنهاست.
سوال اینجاست که مشکل آنها چه بود؟ ترس از کامپیوتر، چیزی که اصلا زبانش را متوجه نمیشوم، چطور میتوانم با آن کار کنم؟ پس اولین نکته این بود که اپل کار را برای شما خیلی راحت کرده است، دومین مشکل همهی طراحان این بود که آیا زبان فارسی دارد؟ آیا من میتوانم به زبان فارسی با آن کار کنم؟ این نکتهای بود که یک مزیت پنهان بهشمار میآمد و باید به اطلاع مخاطبین میرسید. من باور دارم که داستان برند یکی از مهمترین اجزای برندسازی است، اما اگر این فرآیند را درست انجام ندهیم به گِل زدیم. قصهی شناسه دار و اصیل برند از ارزشهای پایداری شده در طول زمان، از تعهد یا قول برند که در تمام نقاط تماس با مخاطب جاری شده باشد نشات میگیرد.